Nov 1, 2008
Oct 16, 2008
شست یا همون گند گنده
این گفت بریم بازی
این گفت چی بازی؟
این گفت قایم باشک
این گفت جواب بابا رو کی بده؟
(اینجا نوبت شست میشه) من من کله گنده
به من من کله گنده که میرسم خیلی خوشش میاد و با من میخونه : من من گند گنده
امروز داشتم جورابشو پاش میکردم شست پاش گیر کرده بود گفت گند گنده گیر کرده!
( یه ذره پایین تر یک پست تازه گذاشتم)
Oct 11, 2008
Sep 16, 2008
یک روز خوش برای نازپندار
امروز آیدا و مامانش مهمون ما بودن.
مراسم خوشگذرون با کمی آب بازی شروع شد
بعد حباب بازی
و بعد هم بستنی خورون
خیلی خوش گذشت.
Aug 8, 2008
Aug 7, 2008
Jul 30, 2008
مرغ نازپندار یه پا داره
با اینکه دوست ندارم پستهای طولانی بنویسم اما اینبار مجبورم. چون میخوام این خاطره از نازپندار رو ثبت کنم تا وقتی بزرگ شد بخونه و خیلی چیزا دستگیرش بشه.
چند روز قبل از تولد رفتیم فروشگاه تا براش یه لباس تازه بخریم که روز جشن تولدش بپوشه. نازپندار همراه پدرش رفت تو قسمت اسباب بازی تا بازی کنه منهم دو تا پیراهن براش پیدا کردم بردم تا تو تنش امتحان کنم اما اون زد زیر گریه و ناراحت بود که تو بازیش وقفه ایجاد شده و کلی تقلا کرد تا نذاره من پیرهنها رو تنش کنم. من هم هر دو تا رو براش خریدم تا تو خونه تنش کنم و هر کدوم خوب نبود ببرم پس بدم. تو خونه هم نذاشت تنش کنم. چند روز بعد هم که با خالهش چت میکردیم گفتم برو لباسهاتو بیار به خاله نشون بده - با اینکه عادت داره هر چیز تازه رو بیاره و نشون خاله بده- نرفت و دو تا جیغ تحویلم داد. اون لحظه فکر کردم نکنه روز تولد هم نذاره تنش کنم. اما گفتم تا اون روز حتماً فراموش میکنه و میپوشه. روز قبل از تولد هم در به در دنبال ژپون گشتم تا زیر لباسش بدوزم که لباسش پفی بشه. بلاخره یک جا تور سفید پیدا کردم و از اونجایی که خیلی خیاطیم بده تا ساعت یک و نیم شب نشستم و فداکارانه تور رو زیر دامنش دوختم تا لباسش پرنسسی بشه! اما پرنسس همون کاری رو کرد که از قبل نقشه کشیده بود.
روز تولد نیم ساعت قبل از اومدن مهمونها لباس رو آوردم که تنش کنم و عکسهای تکی ازش بگیرم. شروع کرد به جیغ زدن و دوییدن. هر چی خواهش و تمنا کردم نذاشت تنش کنم. اون یکی لباس رو آوردم گفتم شاید یادش نمونده باشه و بپوشه بازهم همون کارها رو کرد. هر چی کردم نشد که نشد. بلاخره پدر با زور بازو موفق شد لباس رو تنش کنه. اما نازپندار بلافاصله یه کت قرمز روی لباسش تن کرد. موقع عکس گرفتن یه عالمه خواهش و تمنا کردم که کت رو دربیاره ولی قبول نکرد. با کلی دوز و کلک و به هوای ژست گرفتن برای عکس که الان کتت رو بنداز رو شونهت، یا الان کتت رو بگیر دستت تونستیم چند تا عکس بدون کت ازش بگیریم اما انگار یهو متوجه شد که داره گول میخوره زد زیر گریه و دوباره کتش رو پوشید و تا آخر جشن هر کاری کردیم راضی نشد که کتش رو دربیاره و هر بار که من به سمتش میرفتم تا بغلش کنم فرار میکرد و اصلاً با من یه کلمه هم حرف نزد و یک دونه عکس هم با من نگرفت.
به هرحال دخترک وروجک من! آرزو میکنم همیشه همینطوری برای هدفهات تلاش کنی و سرحرفت بایستی البته اگه حرفت حق بود.
Jun 21, 2008
!فرهنگ واژگان نازپندار
مگل: بغل
شامو: صابون و شامپو
هشو: خرگوش
سی مانا: سیب زمینی
پسه: پستانک
پسه میو: اون پستونکی که عکس گربه روشه.
آب آلو: آی لاو یو
شبال: شلوار
کیپات: کتاب
آب پتگا: آب پرتقال
آ پونه: خاله پونه
سی سو سون: سی یو سون
شام: ناهار، شام و هر گونه غذای گرم
کات: فقط(!) کارت اعتباری
( sorry)سانی: ساری
شب به که: شب به خیر
کاپی شش: کاپشن - ( به کاپشنم میگه کاپی ششم)
اینجاستش: اینجاست