Oct 16, 2008

شست یا همون گند گنده


شعر لی لی حوضک رو براش میخونم
این گفت بریم بازی
این گفت چی بازی؟
این گفت قایم باشک
این گفت جواب بابا رو کی بده؟
(اینجا نوبت شست میشه) من من کله گنده
به من من کله گنده که میرسم خیلی خوشش میاد و با من میخونه : من من گند گنده
امروز داشتم جورابشو پاش میکردم شست پاش گیر کرده بود گفت گند گنده گیر کرده!
( یه ذره پایین تر یک پست تازه گذاشتم)

Oct 11, 2008


با پدرش رفته توی حیاط تا گشتی بزنه و بازی کنه. هوا حسابی سرده و دیگه از گل و گیاه چندان خبری نیست با این حال گشته و یه بوته از گلهای وحشی که هنوزهم تو این سرما یه گلکی میدن پیدا کرده و یک شاخه چیده و با ذوق و شوق به پدرش گفته اینو ببرم برای مامانی پی تا. فکر کنید وقتی این شاخه گل رو داد به دستم چه حال خوشی پبدا کردم من. دو تا بال درآورده بودم

Sep 30, 2008

بهش میگیم یه مامان کوچولو بکش یه نقطه میذاره روی کاغذ. یه بابا کوچولو بازهم میشه یه نقطه روی کاغذ یه نازپندار کوچولو یه نقطه ی ریزتر روی کاغذ. الان بهش گفتم یه مامان گنده بکش. اینو کشید با مداد قرمز. بعد هم موهامو با مداد آبی اضافه کرده.


Sep 16, 2008

یک روز خوش برای نازپندار


امروز آیدا و مامانش مهمون ما بودن.
مراسم خوش‌گذرون با کمی آب بازی شروع شد



بعد حباب بازی

و بعد هم بستنی خورون

خیلی خوش گذشت.

Aug 8, 2008

شب به خیر

ناز پندار: شب به که بابا
بابا: شب به خیر دخترم
نازپندار: شب به که پی‌تا
مامان: شب به خیر عزیزم
نازپندار: شب به که من



Aug 7, 2008

شنا یا به قول خودش شینا



Jul 30, 2008

نازپندار دو ساله شد






!شرح ماجرای پوشیدن کت قرمز رو در پست قبل بخونید

مرغ نازپندار یه پا داره

با اینکه دوست ندارم پستهای طولانی بنویسم اما این‌بار مجبورم. چون میخوام این خاطره از نازپندار رو ثبت کنم تا وقتی بزرگ شد بخونه و خیلی چیزا دستگیرش بشه.

چند روز قبل از تولد رفتیم فروشگاه تا براش یه لباس تازه بخریم که روز جشن تولدش بپوشه. نازپندار همراه پدرش رفت تو قسمت اسباب بازی تا بازی کنه منهم دو تا پیراهن براش پیدا کردم بردم تا تو تنش امتحان کنم اما اون زد زیر گریه و ناراحت بود که تو بازی‌ش وقفه ایجاد شده و کلی تقلا کرد تا نذاره من پیرهنها رو تنش کنم. من هم هر دو تا رو براش خریدم تا تو خونه تنش کنم و هر کدوم خوب نبود ببرم پس بدم. تو خونه هم نذاشت تنش کنم. چند روز بعد هم که با خاله‌ش چت می‌کردیم گفتم برو لباسهاتو بیار به خاله نشون بده - با اینکه عادت داره هر چیز تازه رو بیاره و نشون خاله بده- نرفت و دو تا جیغ تحویلم داد. اون لحظه فکر کردم نکنه روز تولد هم نذاره تنش کنم. اما گفتم تا اون روز حتماً فراموش می‌کنه و می‌پوشه. روز قبل از تولد هم در به در دنبال ژپون گشتم تا زیر لباسش بدوزم که لباسش پفی بشه. بلاخره یک جا تور سفید پیدا کردم و از اونجایی که خیلی خیاطی‌م بده تا ساعت یک و نیم شب نشستم و فداکارانه تور رو زیر دامنش دوختم تا لباسش پرنسسی بشه! اما پرنسس همون کاری رو کرد که از قبل نقشه کشیده بود.

روز تولد نیم ساعت قبل از اومدن مهمونها لباس رو آوردم که تنش کنم و عکس‌های تکی ازش بگیرم. شروع کرد به جیغ زدن و دوییدن. هر چی خواهش و تمنا کردم نذاشت تنش کنم. اون یکی لباس رو آوردم گفتم شاید یادش نمونده باشه و بپوشه بازهم همون کارها رو کرد. هر چی کردم نشد که نشد. بلاخره پدر با زور بازو موفق شد لباس رو تنش کنه. اما نازپندار بلافاصله یه کت قرمز روی لباسش تن کرد. موقع عکس گرفتن یه عالمه خواهش و تمنا کردم که کت رو دربیاره ولی قبول نکرد. با کلی دوز و کلک و به هوای ژست گرفتن برای عکس که الان کتت رو بنداز رو شونه‌ت، یا الان کتت رو بگیر دستت تونستیم چند تا عکس بدون کت ازش بگیریم اما انگار یهو متوجه شد که داره گول می‌خوره زد زیر گریه و دوباره کتش رو پوشید و تا آخر جشن هر کاری کردیم راضی نشد که کتش رو دربیاره و هر بار که من به سمتش می‌رفتم تا بغلش کنم فرار می‌کرد و اصلاً با من یه کلمه هم حرف نزد و یک دونه عکس هم با من نگرفت.

به هرحال دخترک وروجک من! آرزو می‌کنم همیشه همینطوری برای هدف‌هات تلاش کنی و سرحرفت بایستی البته اگه حرفت حق بود.

Jun 21, 2008

نازپندار و دوست صمیمی


آیدا دوست صمیمی نازپنداره. الان رفته ایران و ناز پندار هر روز سراغش رو از من میگیره

!فرهنگ واژگان نازپندار

باشه: بالش
مگل: بغل
شامو: صابون و شامپو
هشو: خرگوش
سی مانا: سیب زمینی
پسه: پستانک
پسه میو: اون پستونکی که عکس گربه روشه.
آب آلو: آی لاو یو
شبال: شلوار
کیپات: کتاب
آب پتگا: آب پرتقال
آ پونه: خاله پونه
سی سو سون: سی یو سون
شام: ناهار، شام و هر گونه غذای گرم
کات: فقط(!) کارت اعتباری
( sorry)سانی: ساری
شب به که: شب به خیر
کاپی شش: کاپشن - ( به کاپشنم میگه کاپی ششم)
اینجاستش: اینجاست





Mar 7, 2008

بسته پستی


حالا که رفتی تو کارتن. در این کارتن رو ببندم بفرستمت بری ایران؟
سرشو تکون میده یعنی آره
بفرستم بری پیش مامانی و بابایی؟ پیش مملی و پپلی؟ می خوای بفرستمت پیش کی؟
با لبخند میگه : اشان ( اشکان