Feb 19, 2014

با هم

بهت می گم خوشحالم برات نازپندار.
میپرسی چرا؟ می گم چون قشنگترین داستان دنیا رو می تونی به زبان اصلیش بخونی. به فرانسه . فکر کنم خیلی از خوندنش لذت ببری.
می پرسی شما خوندی؟ میگم آره ولی ترجمه.
چشمات برق می زنه و می گی : ولی من به فرانسه می خونمش. کی بخونم؟
می گم فکر کنم 10 - 11 سالگی خوبه
می پرسی: اسمش چی بود دوباره؟
می گم: بی نوایان
بخونش حتما عزیزکم  

Oct 30, 2012

هالووین و باقی قضایا

دلم می خواد این رو بنویسم تا بدونی که چه قدر خوبی و چه دل مهربونی داری
امروز باهم رفته بودیم والمارت تا برات لباس هالووینی بخریم. قرار بود امسال خودت ماسک جغد درست کنی. این بود که لباسی نخریده بودیم. اما دیروز یک ایمیل از مدرسه اومد که نوشته بود نباید کسی ماسک بزنه. این شد که با هم رفتیم تا لباس بخریم. تو همیشه از چیزای هالویینی میترسی . حق هم داری چون واقعا بعضی هاشون خیلی ترسناکن. تا پامون رو گذاشتیم تو فروشگاه شروع کردی به گریه کردن. گفتم اگر می ترسی چشماتو ببند. چشماتو بستی ولی باز هم گریه می کردی. گفتم خوب بیا این قسمت که لباس هست یکی انتخاب کن بریم زودتر.  گفتی هیچ کدوم رو نمی خوام فقط می خوام جغد بشم و باز هم گریه.
گفتم بیا یه چیزی بگیر بعد میریم یه فروشگاه دیگه اگه  لباس جغدی داشت می خریم اگر هم اونجا جغد نداشت دست خالی برنگردیم خونه . چون اون فروشگاه خیلی گرون فروشه و اگه بریم اونجا من لباس دیگه برات نمی خرم.
اما تو همچنان گریه می کردی. من هم عصبانی شدم و گفتم می ریم خونه اونجا هر قدر خواستی گریه کن.
تو ماشین کمی آروم تر شدی من هم آروم تر شدم  با هم رفتیم فروشگاه مخصوص هالووین و اونجا هم لباس جغدی نداشت به جاش  لباس یه شخصیت کارتونی به نام جم چری رو خریدیم. خیلی هم خوشحال و خندون بودی و البته مثل همیشه تهدیدهای من عملی نشد و من کلی پول لباس دادم
شب موقع خواب یهویی بهم گفتی مامان خیلی اعصابت خرد شده بود موقع خرید؟ گفتم آره خیلی بد بود آخه تو گریه ت رو تموم نمی کردی من هم عصبی شدم
آخه من هم عصبی بودم-
چرا تو عصبی بودی؟ به خاطر چیزای هالووینی؟- 
هم اونا هم به خاطر یه چیزایی که تو مدرسه شده بود-
خوب تعریف کن برام-
نه  خجالت می کشم-
نه بگو حالا یه ذره ببینم چی شده-
(یه دختری هست اسمش ایزابله. من و حنا و جنت ازش خوشمون نمیاد(حنا و جنت دوستای صمیمی تو هستن-
چرا خوشتون نمیاد؟-
من یه بار به جنت گفتم تو و ایزابل می تونین با هم دوست صمیمی باشین اون گفت نه-
چرا گفت نه-
چون ایزابل  به جنت می گه کارهای منو تو بکن-
خوب.  به تو هم میگه کارهای منو بکن -
نه فقط به جنت میگه-
  اون وقت تو و حنا هم چون جنت اونو دوست نداره دوستش ندارین؟-
بله-
خوب برای همین گریه ت قطع نمیشد-
نه دیگه اینجاش رو خجالت می کشم بگم-
 نه بگو  بگو من چشامو می بندم-
و بعد چشامو بستم
امروز تو کلاس داشت می گفت-

(انگار ایزابل داشته برای خودش شعری زمزمه می کرده) I'm a cat 
من هم گفتم
 I'm a cat . I'm a cat
یعنی این جوری که اداشو دراوردم. بعد اون هم برگشت منو نگاه کرد اما هیچی نگفت
خوب چرا بهش نگفتی-
 sorry
آخه ترسیدم بره به معلم بگه . بعد معلم منو بفرسته آفیس. میدونی که مادام هایبرگ خیلی جوشیه-
خوب پس برای همین گریه می کردی؟فکر کردی دل ایزابل شکسته؟-
بله. فکر کردم خیلی ناراحت شده-
اشکالی نداره من فکر می کنم خیلی ناراحت نشده اما اگه آدم معذرت خواهی کنی دل خودش آروم میشه-
کارم بد بود دیگه نمی کنم-
خیلی هم کارت بد نبوده اما بهتر بود ببخشید می گفتی-
دیگه نمی کنم-

دخترم  تو چرا این قدر از اینکه دیگران رو برنجونی دچار عذاب میشی؟ همیشه آرزوم بود که آدم خوبی باشی ولی فکر کنم تو .  زیادی خوبی. این قدر زیاد که خودت رو اذیت می کنی. امیدوارم آدمهایی سر راهت قرار بگیرن که برای این دل مهربون تو ارزش قائل باشن



May 27, 2012

خواهرانه

تو تولد دوستش با مهربونی پیتزای خودش رو تو دهن خواهر کوچولو می ذاشت