Oct 31, 2007
Oct 21, 2007
Oct 8, 2007
رشوه های نازپندار
برای اینکه کاری رو انجام بده که ما معمولاً بهش اجازه نمیدیم، یاد گرفته که رشوه بده. ماچ و موچی راه میندازه که بیا و ببین. مثلاً وقتی نشستم پای کامپیوتر میخواد بشینه رو پای من تا با کیبورد بازی کنه. اونوقته که اگه نذارمش روی پام اینقدر زانوم رو ماچ میکنه که دیگه آدم دلش نمیاد بهش بگه نه.
Sep 26, 2007
!ایش و بیش و اش و ویش و اش
Photo Sharing - Video Sharing - Share Photos - Free Video Hosting

Sep 14, 2007
Aug 23, 2007
گامهای نخستین
ناز پندار دو هفته ای هست که گام برداشتن رو یاد گرفته و می تونه چند قدمی راه بره. به خوبی از همون چند کلمهای که بلده استفاده میکنه. وقتی چند روز پیش بطری شیر رو توی دهنش گذاشتیم بعد از اینکه یک جرعه خورد اونو پس زد و تند تند میگفت داغ داغ. شیر رو که روی دست امتحان کردیم دیدیم بچه حق داره شیر گرمتر از همیشه است.
یه روز که برده بودمش توی حیاط تند تند میگفت هاپو منهم میگفتم مامانی اینجا که هاپو نیست. دیدم سرش رو به پایینه. نگاه کردم دیدم روی دمپاییهام عکس کارتونی دو تا سگ هست. دخترک داشته اونها رو به من نشون میداده. این ماجرا مال دو ماه پیشه.
از اینکه من بشینم و سرم به کاری گرم باشه و توجهی بهش نکنم خیلی بدش میاد. میاد طرفم و صدا میکنه مامان. دو سه روز پیش که پای کامپیوتر نشسته بودم و اونهم در آغوش پدر جانش بود صدا زد مامان مامان.
منهم بدو بدو رفتم طرفش گفتم جان مامان؟ اونهم یک ماچ آبدار گذاشت روی لپ باباش منهم گفتم حالا من هم یه ماچ بکن. سرشو برگردوند و غش غش خنده رو سر داد. از من التماس و از اون عشوه کرشمه. آخر هم ماچم نکرد وروجک!
Photo Sharing - Video Sharing - Share Photos - Free Video Hosting
Aug 3, 2007
Jul 30, 2007
Jul 18, 2007
Jul 6, 2007
Jun 23, 2007
بر گیسویت ای جان کمتر زن شانه
Photo Sharing - Video Sharing - Share Photos - Free Video Hosting

Jun 7, 2007
اولین شیرینکاری ها
شیرین ترین کاری که می کنی بوسیدنه و بیشتر هم منو ماچ می کنی. خوشبختانه ماچهای آبدار نمیکنی و این خیلی خوبه! خیلی آروم لبهاتو میذاری روی لپم. گاهی هم صدای ماچ از خودت در میاری. یه کار بامزه دیگه هم می کنی تا می شینی تو ماشین چه آهنگ باشه و چه نباشه شروع می کنی به رقصیدن این قدر که ذوق زده میشی از ددر رفتن.
تو خیلی بازیگوشی هر چه قدر از بازیگوشهات بگم کسی باور نمی کنه چون اینقدر جلوی دیگران سنگین و رنگین رفتار می کنی که هیچکس نمیتونه تصور کنه که تو راحت می تونی سه تا آدم بزرگ رو برای نگهداری ازت به کار بگیری. از مهمونی هم اصلاً خسته نمیشی و تا ساعت 12 شب همراه آدم بزرگها می تونی برقصی و آوازهای مخصوص خودت رو بخونی.
از بغل بابایی (پدربزرگ) تو بغل هیچ کس نمیری. این خیلی عجیبه چون تو اونو خیلی زیاد نمی بینی ولی به شدت بهش علاقه داری.
بعضی کلمات رو خیلی خوب ادا میکنی مثل توپ و چِش (چشم) و ددر. و اگر راجع به تو حرفی بزنیم به سرعت سرتو سمت ما می گردونی و میخندی فکر کنم خیلی زبل باشی!
دیگه برای امروزت بسه.
Jun 4, 2007
May 29, 2007
Apr 30, 2007
Apr 22, 2007
آرزو بازی
شاید بزرگ که شدم آرزوهای دیگری داشته باشم. مثلاً اینکه دکتر شوم یا پولدار شوم یا مشهور شوم. کسی چه میداند؟ اما مادر آرزوهای عجیب و غریبی برایم دارد که نمی خواهد به من بگوید چون فکر می کند که اگر بگوید من را به سوی خواسته های خودش سوق میدهد به جز یکیش را. همیشه در گوشم می گوید: آرزو دارم آدم خوبی شوی.